غم و خنده

یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتند قایم موشک بازی میکردند...

تا نوبت به دیوونگی رسید دیوونگی همه رو پیدا کرد اما هرچی گشت اثری از عشق نبود...

فضولی متوجه شد که عشق پشت یک بوته گل سرخ قایم شده و دیوونگی رو خبر کرد،دیوونگی یک خار بزرگ برداشت و دربوته ی گل سرخ فرو کرد...

صدای فریاد عشق بلند شد... وقتی همه به سراغش رفتند دیدند چشمانش کور شده است...



+ نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 23:48 توسط